دستکشی برای دستهای آلوده

دارم برای دستانت دستکش میبافم...
مادر میگوید یکی زیر، یکی رو بزن دختر...
میگویم مادرجان! من با او همیشه رو هستم... زیر و روکشی در عشق معنا ندارد...
مادر میخندد و میگوید دیوانه ای دیگر...
خب بافتنی قائده اش این است مجنون...
دستم به زیر نمیرود...
میل و کلاف را میگذارم کنار...
به رنگهای مختلفی که مقابلم ریخته نگاه میکنم... به سیاه...
میدانی! خیلی ها میگویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست...
اما من میگویم هست...
خیلی رنگها بالاتر از سیاهی است...
مثلا رنگ دروغ، رنگ ادا درآوردن، رنگ فریب، رنگ تزویر، رنگ کینه و قهر... خیلی رنگها حسابش را بکنی بالاتر از سیاهی است...
و من در این حوض رنگارنگ نقاشی دنیا دارم سیاهی غریبی میبینم که مثل نشت نفت در دل دریا دارد آرام و بیصدا پیش میرود...
چیزی نمانده صورتت نفتی شود...
مادر صدا میزند:
دختر مجنون... کجایی؟
مادر! بالاتر از سیاهی رنگی هست؟
+ الله اکبر! دوباره کجا سیر میکردی؟!
_ با خودم فکر میکنم دریای نفتی... و میگویم هیچ جا...
میل را دستم میگیرم و میبافم... همه را رو...
#او_نویسی:
حواست نیست اما من قول داده ام حواسم باشد. دستهایت نفتی شده...
دارم دستکشی میبافم تا در پاییز سخت پیش رو، دستهایت را از شر سیاهی حفظ کند...
#من_نوشت:
بالاتر از سیاهی فقط مردمک چشمهایش...
بالاتر از سیاهی فقط نبودنت😔
دیدگاه ها (۱)

فقط یه موقع هست از شغلم متنفر میشم...اونجا که زودتر از اطراف...

مردی در تبعید ابدی(زندگی ملاصدرا)

نامه سهراب سپهری به احمدضا احمدی

به بهانه زادروز احمدرضا احمدی

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖¹⁰

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁵

# رز _ سیاه PART _ 49تارا: از وقتی یادمه بعد یه دوره کوتاهی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط